یک شب...

امشب دلم یک جور دیگر است

تیک تیک ساعت رو میزی درگوشم فریاد می کشد

مضطربم انگار

سر شبی داشتم در آلبوم عکس ها دنبال عکس خاصی می گشتم که ناخوداگاه غرق شدم در دنیایی که دلم همیشه برایش تنگ می شود

عکس آدمهایی که انگاراز سیاره ی دیگری بودند!چقدر ساده وصادق

دلم تنگ شد

می دانم البوم عکس بهانه ست

اما برای آدمی مثل من که دلم جای مغزم نشسته همین بهانه کافی ست تا امشبم رو باخودش ببرد

این اضطراب هم ریشه ش همین است،می دانم

جدایی.. و

گم شدن در دنیایی که انگار به آن تعلق نداری

دور شدن از آدمهایی که دوستشان داشتی ودیگر نیستند

راستی که زندگی چه بازی ها در آستین دارد!

پ ن:رنگ موهای کنارشقیقه ام که به سفیدی می زنددلم می لرزد،کجای زندگی ایستاده ام؟!

7 comments:

eli said...

ثقل زمین کجاست؟ من در کجای این جهان ایستاده ام؟

مترسک said...

معمولا جرات نمي کنم سراغ آلبوم ها برم!علاوه بر ديگران تحمل روزهايي که به خودم گذشته رو ندارم!بايد به همين باور رسيد که اينا بازيهاي زندگيست!همين فقط!

مائده said...

به عکس های قدیمی که نگاه می کنم به خوشی آن روزها حسرت مبخورم . روزهایی که تکرار شدنی نیست و گویی برایم باور شده که حتی امروزم با این همه درد قشنگتر از فردایم است

مائده said...

به حسرت روزهای رفته این روزها دانه دانه موهای سفیدمان را اضافه می کنیم که گاه هیچ نمی دانیم اصلا آن همه رنج و غم برای چه بود ؟ برای خاطراتی که گاه جرات این را نداریم که حتا به آنها سرک بکشیم؟ .

زهرا کیمیای ناب said...

سلام/خوبید؟
موی سپید و توی آینه دیدم ، آهی بلند از ته دل کشیدم

با زیر لب شکوه رو کردم آغاز ، عقل هی ام زد که خودت رو نباز

عشق باید پا درمیونی کنه تا آدم احساس جوونی کنه

رفته بودم تا مثل یک کبوتر ، باز کنم تو آسمون بال و پر

دیدم که شوقی ندارم به پرواز ، عقل هی ام زد که خودت رو نباز

عشق باید پادر میونی کنه ، تا آدم احساس جوونی کنه

موی سپید و توی آینه دیدم ، آهی بلند از ته دل کشیدم

با زیر لب شکوه رو کردم آغاز ، عقل هی ام زد که خودت رو نباز

عشق باید پا درمیونی کنه تا آدم احساس جوونی کنه

/نگران نباش/همش تجربه ی زندگی است

niloofar said...

سلام...
یادآوری خاطره ها ی گذشته برای هر آدمی لازمه شاید با یادآوری اونها به میزان پاکی و صداقتی که در گذشته بود پی ببریم
من هم وقتی سراغ آلبوم ها و یا خاطرات گذشته میرم احساس دلتنگی میکنم...

.
.
.
.به روز هستم
فعلا

باران said...

تشنه ی زمزمه ام...
بهتر آن است برخیزم
رنگ را بر دارم
روی تنهایی خود نقشه ی مرغی بکشم.


به ما سر نمی زنید!