پاییز وخاطراتش

پاییز را دوست دارم با همه آواری که از دردها وخاطرات سنگلاخی بر سرم خراب می کند!

این هم یک جور مازوخسیم است دیگر، آن هم از نوع حادش.

این روزها کارم شده با بچه های قد ونیم قد مدرسه سر وکله زدن،با راننده تاکسی ها گپ زدن وتو ترافیک چرت زدن!

از افه های روشنفکری و سوسه آمدن های نسکافه ای هم دل خوشی ندارم.

تو این ۲۰ وچند روزی که از مهر می گذرد فهمیده ام امسال سال تحصیلی جالبتری ست انگار،در همین

روزهای اولی متوجه شدم یکی از شاگزدانم پسر همکلاسی سال اول دبستانم است،یا شاگرددیگری

دارم که نوه ی معلم عربی دوران راهنمایی خودم است.

این جور تلنگر ها به خاطرات حس غریبی به آدم می دهند...

پ ن:آنهایی که بیشتر وپیشتر مرا می شناسند می دانند مهر وآبان کمتر مجالی برای عرض ادب دارم؛شرمنده..