این روزها کمترمی نویسم
نه برای اینکه حرفی برای گفتن نیست و وقتی برای نوشتن،نه،اتفاقا حرف زیاد است و وقت هم می شود لای این دقیقه های ترمز بریده پیدا کرد؛مشکل دلی ست که چند صباحی ست آرامش ش را لای صفحات کیبورد پیدا نمی کند!
دلی که می بیند،می شنود،می خواند اما وقتی پای نوشتن به میان می آید انگار عاجز می شود.
هراز چندگاهی این طوری می شوم،چیزی شبیه همان عادت های ماهیانه اما به شکلی نامنظم! این طور وقت ها دکتر وقرص هم کارگشا نیست؛باید لال شد،لال دید،لال خواند،لال زندگی کرد.

پ ن: بعضی ازشماره های گوشیم به دلایلی پاک شده،اگر در ماه رمضان پیامکی از من دریافت نکردید بدانید شماره شما هم جزء همان هاست!
20 comments:
چراغها را خاموش کنید
می خواهم آسوده سر بر زمین بگذارم
غریبه، اگر می خواهی به خواب من بیایی
نامم را که صدا می کنی، کمی آرامتر؛
بگذار تا پسین فردا با خیال خوش تو
میان رویاهای شیرینم دست و پا زنم
از من نگیر این لحظه های دلخوشی را
نگذار حتی خواب دیدن تو برایم عقده شود ...
یادت می آید حرفی را که زدی؛
گفتی می روم،
گه گداری شاید به خوابت بیایم
شاید در خواب،
تو را به آرزوی دیدنم نزدیک کنم
لااقل همین وعده را برایم بگذار ...
غریبه، به خاطر خدا در نگاهم صادق باش
سلام
خوبید ارش جان؟
تندی وتلخی قلم شما رو دوست دارم
امیدوارم زودتر بنویسید
سلام
کجایی؟نگران شدم
یحتمل شماره من هم جزء همین هاست نه؟
یه سر به ایمیلت بزن
خودت روزی به من گفتی که گاهی که هیچ پناهی پیدا نمیشه ادبیات آخرین امیده پس بنویس آرش
salam arash jan.
be roozam agar...
dar in zamaneye bi hay o hooye lalparast/khosha be hale kalaghane ghil o ghal parast...
سلام آقا آرش
کاش زودتر برگردید وبنویسید
این روزها حضور همه ی بچه های وبلاگ نویس کنار هم لازمه..
منتظر خبری ازتون هستم
سلام آرش جان
offها رو هم که جواب نمیدی؟!
یه خبری ازخودت بده
جریانات خونه اون بابا رو خبر داری؟!!!
شکلک هم که نداری اینجا!
سلام آقا آرش
ممنون از اینکه همیشه به یادم هستید
حضور دوستان در لحظه های تنهایی بزرگترین لطف خدا به منه
درک میکنم چی میگید
امیدوارم این احساس که ننتیجش محروم شدم امثال من از دست نوشته های جدیدتونه زودتر از بین بره
زندگی این روزها برای همه مون بازی های پیچیده ای رو فریاد میکنه
فعلا
سلام آرش خان
سخت نگیر طبیعیه گاهی وقتا همچین حس و حالی به سراغ آدم میاد باید باهاش بسازی تا کم کم ابرهای خاکستری رد بشن
قابل باشم برات دعا میکنم
تو هم ما رو دعا کن
سلام...من هم به تازگی به درد شما دچار شدم....سکوت و هیچ نگفتن رو به گفتن و نوشتن ترجیح میدم..دلیلش رو هم نمیدونم...هیچ وقت د رنوشتن کم نمیاوردم ولی حالا...خیلی حس بدیه مخصوصا وقتی که تنها راه فرار از دردهات نوشتن باشه...فعلا
سلام
چی بگم؟
امیدوارم حالتون بهتر بشه. نوشتن زیاد مهم نیس. اصل حالتون خوب باشه
آرش جان...به جان خودم میفهمم...این عادت ماهیانه و روزانه و ساعتانه و دقیقه آنه و ثانیه آنه و صدم ثانیه آنه و... خیلی بدتر است
سلام آرش عزیز
بعضی وقتا دلت نیست که بنویسی ، بعضی وقتای دیگه ترمزگیر زیاد میشه.
امیدوارم این دومی برات اتفاق افتاده باشه .آخه ترمزگیرا بالاخره قابل رفع و رجوعن.
به قول یه دوست:
اگر امید نبود قلم که هیچ،سیاهی زمانه هم یارای دریدن عصمت تو را نداشت. کاغذ سپید من.
پس آرش خان امیدوار باش و بنویس.
سلام
این روزها این حال و هوا اپیدمی شده/ممنون که سر زدی دوست قدیمی و نازنینم
سلام
عادت که گریبانگیر شود ماه و سال سرش نمی شود . شماره را پاک کردی اما یاد را چه کنی ؟
سلام
درد مشترك داريم.
درد زياد داريم
حرف زياد داريم
لاليم ولي
قلم عقيم شده
سلام آرش جان خوبی؟
این حس حس مشترک ست برادر
میدانم ومیدانی که باید سوخت وساخت
گاه حرفهای گفتنی آنقدر زیادند که حتا توان گفتن را از انسان می گیرند
سلام/داغونم/بگید چه کارکنم؟
با احساساتم بازی کردند بعدش هم بی خیال شدند نه انگارچه بلایی سرم آوردند
Post a Comment