پاییز وخاطراتش

پاییز را دوست دارم با همه آواری که از دردها وخاطرات سنگلاخی بر سرم خراب می کند!

این هم یک جور مازوخسیم است دیگر، آن هم از نوع حادش.

این روزها کارم شده با بچه های قد ونیم قد مدرسه سر وکله زدن،با راننده تاکسی ها گپ زدن وتو ترافیک چرت زدن!

از افه های روشنفکری و سوسه آمدن های نسکافه ای هم دل خوشی ندارم.

تو این ۲۰ وچند روزی که از مهر می گذرد فهمیده ام امسال سال تحصیلی جالبتری ست انگار،در همین

روزهای اولی متوجه شدم یکی از شاگزدانم پسر همکلاسی سال اول دبستانم است،یا شاگرددیگری

دارم که نوه ی معلم عربی دوران راهنمایی خودم است.

این جور تلنگر ها به خاطرات حس غریبی به آدم می دهند...

پ ن:آنهایی که بیشتر وپیشتر مرا می شناسند می دانند مهر وآبان کمتر مجالی برای عرض ادب دارم؛شرمنده..

درد بی سر پناهی دل بی پناه



در چشم ها ی خسته ی مردم شهرم


درد است که فریاد می کشد


درد نان


درد بی سر پناهی دل بی پناه


دردتن عریان


درد نداری ونداری ونداری...

.

.


نمیدانم ذهن مالیخولیایی گرفته ی من اینگونه می پندارد یا چشم هایم واقعیتی را نظاره گرند به وسعت تمام تلخ کامی های زندگیم...


امروز عصر به بهانه ای از خانه بیرون رفتم


عصر یک روز تعطیل بود ودل گرفته ای که انگار عهد بسته غروب روزهای تعطیل سر به بیابان بگذارد.


بی اختیار مسیری را انتخاب کردم که همیشه به دلیل ازدحام زیاد به واسطه ی حضور دست فروش ها از آن گریزان بودم.

چه می بینم!


یکی--- نه دو تا... نه...نمیدانم..دیگر اصلا نمی توانم بشمارم تعداد دست فروش ها را!


زنان،دختران،کودکان،جوانان ،پیر مردهایی که سالها ست از سن بازنشستگی عبور کرده اند‍!


اینها دست فروش های شهر منند!؟


باورم نمیشود...


دخترک سیه چشمی که اینگونه بر روی سنگ فرش سرد وبی روح خیابان نشسته ولباس زنانه می فروشد!


پسرک 8-9 ساله ای که با نگاه ملتمسش عابران را به سمت ترازوی خود می خواند!


پیر مرد فرتوتی که خستگی از نگاه ودستان لرزانش موج می زند وباطری قلمی وچسب و.. می فروشد!


خدایا این جا چه خبر است؟!


تقلای زندگی ست؟


تلاش برای حفظ آبرو؟


دست وپا زدن برای لقمه نانی که ...


نمی دانم!


گیج وگنگ ومبهوت راه رفته ونرفته را برگشتم،هنوزتصاویر ذهنی ام را مرور می کردم که شنیدم:


نمایندگان ملت در مجلس شورای اسلامی از دولت به خاطر فلان حرف وموضع گیری تقدیر کردند...


تقدیر....!


کاش یکی پیدا می شد ازاین ملت درد کشیده هم به واسطه این همه صبوری تقدیر کند...کاش یکی پیدا می شد درد ها را ببنید شاید آن وقت خوراک وپوشاک ومسکن هم حق مسلم این ملت می شد..


کاش وکاش وکاش....



پ ن:این پست زیادسیاسی نیست؛عینک نوع دوستی بزنید!


پ. ن2:دلم برای باران تنگ شده،چرا در این تهران دود گرفته باران نمی بارد خدا!