یادداشت روزانه

آی آقای راننده تاکسی تو مقصری...! من اگر جای تو بودم دستم را می‌گذاشتم روی بوق که بیچاره بیاید بقیه پولش را بگیرد

فکر می‌کنی از این‌ها بود که سیصد تومان برایش پول نیست؟ خیر آقای راننده تاکسی.تو نمی‌دانی آن لحظه کجا بود. نمی‌دانی آقای راننده تاکسی… اگر می‌دانستی، اگر بوق می‌زدی، اگر حواسش را از آن‌همه دردی که توی دلش بود پرت می‌کردی

بله آقای راننده تاکسی تو مقصری. تو و همه‌ی راننده تاکسی‌هایی که اجازه می‌دهید آدم توی غم غرق شود مقصرید

پ ن:ترس من مردن در سرزمینی ست که دست یافتن به فرکانس جدیدفارسی1،برتر از دست یافتن به آزادی ست

18 comments:

بهروز said...

خیلی زیبا بود آرش جان
من هم داشتم کسانی رو سراغ فرکانس جدید رو ازم گرفتن
دقیقا هم کسانی بودند که اگر دنیای روآب ببره اونها رو خواب می بره

نادیامحسنی said...

چقدر قشنگ
من گیر این راننده تاکسی ها افتادم
مشکل اینجاست که یکی باید اونهارو از درگیری های ذهنی شون نجات بده
درمورد فرکانس ،منم دنبالشم!!!!

محراب said...

با پی نوشتت خیلی موافقم
وچقدر هم تلخ وناامید کننده ست
ما سزاواریم برادر..سزاوار..

زهرا کیمیای ناب said...

سلام //من یکی قربانی صداقت واعتمادم شدم/بقیه را نمی دونم//همیشه سعی کردم پاک باشم خیانت تو خونم نیست صادقم/تا بتونم دروغ نمیگم/اما ضربه ی سختی خوردم/بدجوری شکستم/خدایی هم هست

زهرا کیمیای ناب said...

در ضمن متاسفم برای آنهایی که وقتشون را به تماشای فارسی وان ومزخرفاتش می گذرانند//متاسفانه کشور ما قربانی یک عده آدم هایی شده کهخوشی هاشون شکم وزیر شکمشون است اگر بهشون یک بلیط یا سیب زمینی بدهند خام می شوند وآزادی ودینشون را می فروشند/جای تاسف داره

زهرا کیمیای ناب said...

در ضمن قبض ها را از سهام عدالت احمدی نژاد پرداخت کنید همشو(نیشخند)

مترسک said...

و شاید هر کدوم از ما هم مقصر باشیم که همیشه اگر به جای دیگری بودیم کاری می کردیم!
ما در این سرزمین مردم!
مرگ تدریجی ما آغاز شده....

سهراب said...

این زندگی ماست ارش جان
تلخ وتند وگزنده
سری به ایمیلت بزن

آرش - فریاد سکوت said...

خیلی بی انصاف شده ای آرش خان

این روزها همه تاوان همه چیز را میخواهند از راننده تاکسی ها بگیرند


راننده تاکسی به این فکر میکند که باید روزی سه ساعت در صف سی ان جی باشد و صد تومان صدتومان خرج شهریه ی پسرش راجمع کند و شهریه ی دختر دانشجویش و روغن سوزی موتور تاکسی که باید بیاوردش پایین و اجاره ی خانه و راننده های بی مراعات شهر و ماشینی که از پشت سر به او میکوبد وکفش همسرش که مدتها ست پاره شده از بس ماشین هل داده اند و نمی تواند برایش بخرد و از توی آینه زل می زند به دخترکی که بوی عطرش ماشین را برداشته و خرج مواد آرایشی اش با در آمد راننده برابری می کند ولی سر پنجاه تومان با راننده دعوا میکند

تلخ برداشت کردن هنر نیست دوست من
تلخی ها خیلی بیشتر از این چیزهاست

آرش - فریاد سکوت said...

خیلی بی انصاف شده ای آرش خان

این روزها همه تاوان همه چیز را میخواهند از راننده تاکسی ها بگیرند


راننده تاکسی به این فکر میکند که باید روزی سه ساعت در صف سی ان جی باشد و صد تومان صدتومان خرج شهریه ی پسرش راجمع کند و شهریه ی دختر دانشجویش و روغن سوزی موتور تاکسی که باید بیاوردش پایین و اجاره ی خانه و راننده های بی مراعات شهر و ماشینی که از پشت سر به او میکوبد وکفش همسرش که مدتها ست پاره شده از بس ماشین هل داده اند و نمی تواند برایش بخرد و از توی آینه زل می زند به دخترکی که بوی عطرش ماشین را برداشته و خرج مواد آرایشی اش با در آمد راننده برابری می کند ولی سر پنجاه تومان با راننده دعوا میکند

تلخ برداشت کردن هنر نیست دوست من
تلخی ها خیلی بیشتر از این چیزهاست

سولماز said...

درد که یکی دوتا نیست آرش جان
دیشب زود رفتم امشب اگه فرصتی بودOFF میزارم

همطا said...

سلام!
ممنون که آمدید و خواندید (آن هم مو به مو ) و ارتباط برقرار ننمودید!دوباره ممنون!
نخیر استاد مشکل از لکنت زبان من است که به قول یکی از نقادها "لقمه را دور سر می چرخانم بعد هم به قول خودم در دهان خواننده هم نمی گزارم میذارم دو کوچه آنورتر تا ...تایش را خودتان باز کنید!
مطالب اخیرتان را خواندم و آهی کشیدم که مپرس!
شاد باشید!

عاطفه اسکندری said...

همین امروز بعد از ظهر وقتی از دفتر هفته نامه بر میگشتم یادم رفت کرایه بدم و آقای راننده هیچی نگفت.وقتی پولو تو دستم دیدم تازه فهمیدم که ...! و سریع پریدم اونور خیابون تا وقتی دور می زنه بتونم کرایه مو بدم! همین امروز!کسی چی می دونه! شاید آقای راننده هم حواسش به دردهای دلش بوده.

علي اوليايي said...

خوش آمديد به همشهري خوانان لينك شديد

nafasboride said...

همون كه علي اوليايي گفت!
بابا به خاطر سيصد تومن داري اين همه داد و بيداد مي كني؟؟؟؟؟؟
قباحت داره

دختر معمولی said...

آدمایی که تو غم غرقمون می کنن کمی بیش تر از آقای راننده تاکسی مقصرند

دونا said...

لذت برديم از پي نوشتتان

پیر فرزانه said...

اگر می‌دانستی، اگر بوق می‌زدی، اگر حواسش را از آن‌ همه دردی که توی دلش بود پرت می‌کردی .
چقدر این جمله رابا تمام وجود حس کردم . چقدر این درد فهمیدنی بود..
پاینده باشی .